دیشب با دوستم رفته بودم رستوان، روبروی تخت ما یه دختر پسر نشسته بودن که پسره پشتش به تخت ما بود، معلوم بود با هم دوست هستن، اتفاقی چشمم به چشم دختره افتاد، قشنگ معلوم بود پسره عاشق دخترست، دختره شروع کرد به آمار دادن، سرمو انداختم پایین، دفعه بعدی تحریک شدم با نگاه بازی کردیم.
خلاصه یه کاغذ برداشتمو به دختره علامت دادم، با نگاهش قبول کرد، بلند شدن، پسره جلو رفت که حساب کنه دختره به تخت ما رسید دستشو دراز کرد کاغذ رو گرفت.
براش نوشته بودم… “خیلی پستی“.

نظرات شما عزیزان:
مهسا 
ساعت20:46---19 بهمن 1391
خیانت زیاده من حتی خیانتو دیدم و شنیدم
|