زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند:فروختي؟ گفت:نخريدند،تمام شد!!!
سلام به همه خوش اومدید عصیصای خودممممممم
(از امروز صبح تصمیم گرفتم که خودم برای عکسها مطلب بزارم،شاید خوشتون نیاد به بزرگیتون ببخشید)
امیدوارم بهتون خوش بگذره
دوسمممتون دارم
....
تو دادی:کاش می توانستم دست اتفاق را بگیرم که نیفتد...
من دادم:مگه قراره اتفاقی بیوفته؟
تو دادی:کلاغ پـَر...؟؟ نه کلاغ را بگذاریم برای آخر ... نگاهت پـَر خاطراتت هم پـَر...... صدایت ؛ پـَـــر کلاغ پـَر..!؟؟ نه ؛ کلاغ را بگذاریم برای آخـــر ... جوانی ام پـَر خاطراتم پــَر حالا من مانده ام و کلاغ ؛ که هیــــــــــــچ وقت به خانه ش نرسید
من دادم:پس من چی؟
تو دادی:تو که همیشه باید باشی.
تو دادی:برگ از درخت خسته میشود پاییز بهانست.... lمث ادما ک از هم خسته میشن و قسمت رو بهانه میکنن...
من دادم:الان کی از کی خسته شده؟
تو دادی:ما که از همدیگه خسته نمیشیم مگه نه؟
تو دادی: تو خیلی متنا دادی اگه بخوام همشو بزارم خودم توانشو ندارم که ببینم چیا دادی چیا جواب دادم چیا جواب دادی.
متن آخرتو من میزارم به جای تو!!!!!!!
تو میدی:مهدی منو میبخشی؟
من میدم:میبخشمت به یاد همه اون روزای قشنگ،میبخشمت به یاد همه خاطرهای قشنگ،میبخشمت بخاطر حس دوست داشتنی که نسبت بهت داشتم،میبخشمت چون بخوامم نمیتونم نبخشمت،میبخشمت چون آدم نمیتونه عزیزاشو نبخشه،میبخشمت بخاطر خیلی چیزای دیگههههههه.
فقط آخرین حرفم:دروغ گفتن بلد نبودی و نیستی،دروغگوی خوبی نبودی.
خدانگهدارت(مهدی)
(1).jpg)
|